نویسنده: اریکا چنوئث
یک تصور غلط رایج این است که مقاومت غیرخشونت آمیز تنها در چند موقعیت ممکن است: 1- زمانی که طرف مقابل برای جلوگیری یا شکست جنبش بسیار ضعیف یا ناتوان است، 2- زمانی که کمپین مطالبات نسبتاً صریح برای اصلاحات مطرح می کند، 3- زمانی که کمپین یک سیستم سیاسی آزاد و باز پیشنهاد میکند.
اما این تصور اشتباه است. کمپین های مقاومت مدنی علیه مخالفان ضعیف و قوی مؤثر بوده است. کمپینهای مقاومت مدنی در رسیدن به خواستههای اصلاح طلبانه و رادیکال موفق بودهاند و این کار را حتی در محیطهای سیاسی بسیار بسته که نمایش آشکار مخالفت تقریباً غیرممکن بوده است انجام دادهاند.
در واقع، اثربخشی یک انقلاب خشونتپرهیز بیشتر به قدرت سیاسی آن بستگی دارد تا به درستی اخلاقی آن. هنگامی که به سوابق چنین حرکاتی نگاه می کنیم، چهار عامل کلیدی در توضیح موفقیت یا شکست آنها ظاهر میشوند.
- مشارکت گسترده، از همه اقشار جامعه
مهم ترین عامل تأثیرگذار بر موفقیت کمپینهای مقاومت مدنی، مقیاس و دامنه مشارکت مردمی آنها است. هر چه پایگاه شرکتکنندگان کمپین بزرگتر و متنوع تر باشد، احتمال موفقیت آن بیشتر است. مشارکت گسترده به طور جدی وضعیت موجود را مختل میکند و ادامه سرکوب را غیر ممکن میسازد. باعث گریز حامیان سیستم (به خصوص اغلب نیروهای امنیتی) از نهادها میشود؛ و گزینههای صاحب قدرت را محدود میکند. نادیده گرفتن یک کمپین در مقیاس بزرگ از نظر سیاسی غیرممکن است. حتی برای بیرحمترین مخالفان نیز سرکوب تعداد زیادی از مردم صلحجو که با یکدیگر برای امتناع از همکاری با رژیم و برهم زدن زندگی روزمره کار میکنند دشوار است. بهویژه زمانی که کمپین روشها و رویکردهای متفاوتی دارد.
افرادی که در کمپینهای مقاومت مدنی شرکت میکنند میتوانند از هر قشری باشند. در واقع، ماهیت فراگیر مقاومت مدنی دلیل اصلی موفقیت آمیز بودن اقدامات خشونتپرهیز است. اقدام خشونتپرهیز روشی برای مقابله با بی عدالتی است که نیازی به آموزش شدید بدنی، سفر طولانی مدت دور از خانه و خانواده یا تمایل بی قید و شرط برای استفاده از خشونت علیه مخالفان ندارد.
بنابراین، کمپینهای خشونتپرهیز به احتمال زیاد زنان، اقلیتها، کودکان، سالمندان، افراد دارای معلولیت، افراد دارای تعهد اخلاقی به خشونتپرهیزی، والدین کودکان خردسال، گروههای به حاشیه رانده شده و دیگرانی را که لزوماً برای مبارزه مسلحانه داوطلب نمیشوند، در برمیگیرد. در نتیجه، جنبشهای خشونتپرهیز احتمالاٌ افراد بیشتری را نسبت به مبارزات مسلحانه جذب میکنند.
این موضوع که چگونه جنبشی میتواند تودههای مردم را از هر طبقهی اجتماعی جذب کند، شامل چیزی است که داگلاس مکآدام جامعهشناس آن را «آزادی شناختی[1]» مینامد. فرآیندی که در آن تعداد زیادی از مردم به طور جمعی به این نتیجه میرسند که بیعدالتی بزرگی روی داده است و باید برای تغییر وضعیت اقدام کنند و با آن مقابله کنند. دلیل جمعی برای ایجاد تغییر این است که آنها دیگر نمیتوانند به زمانی برگردند که از بیعدالتی بیخبر بودند یا حاضر بودند به جای آن که ریسک کنند، آن را تحمل کنند.
- تغییر وفاداری حامیان رژیم
مقاومت مدنی با برانگیختن قدرت کافی از پایین عمل میکند تا جامعه مدنی مردمی بتواند به طور جدی در کار کسانی که مسئول پیادهسازی و اجرای برنامهها و سیاستهای صاحبان قدرت هستند، اختلال ایجاد کند. این ما را به دومین عامل کلیدی سوق می دهد: توانایی یک جنبش برای تغییر وفاداری مردم در ستونهای حمایتی دشمن.
هرچه گستره گروههای حامیان وسیعتر باشد، احتمال اینکه جنبش طیف کاملتری از جامعه با حوزههای نفوذ متنوع را نمایندگی کند، بیشتر میشود که به معنای راههای بیشتر برای دستیابی به افرادی است که در ستونهای حمایت مخالفان قرار دارند.
بسیار مهم است که قدرت اجتماعیای که میتواند به طور چشمگیری بر وضعیت موجود تأثیر بگذارد دست کم نگیریم. حتی افرادی که احساس میکنند توانایی تأثیرگذاری بر نظام سیاسی را ندارند، دارای قدرت اجتماعی هستند. هر کس حداقل روابطی دارد که از طریق آنها میتواند رفتار دیگران را به چالش بکشد یا تحت تأثر قرار دهد.تأیید و عدم تأیید اجتماعی تاثیرأت قدرتمندی بر رفتار انسان دارند. تمایل به حفظ تایید یا روابط سهل با اعضای خانواده، دوستان، همسالان و همسایگان میتواند حتی کسانی که در یک رژیم هستند را متقاعد کند که دیگر نمیتوانند به حمایت از سیستم ادامه دهند. مردم در هر سطحی بر محیط اجتماعی و نگرش برخی از بخشهای کلیدی رژیم تأثیر میگذارند خواه این افراد سربازان پیاده در خط مقدم یا ژنرالهایی که استراتژی طراحی میکنند باشند یا کارمندان دولتی مانند دیپلماتها یا کسانی که در سیستم توزیع برق کار میکنند.
جنبشهایی که موفق میشوند چهرههای کلیدی رژیم و وفاداران را به سمت خود بکشانند، احتمال موفقیتشان بیشتر از جنبشهایی است که این کار را نمیکنند. تغییر این وفاداریها مستلزم به رحم آمدن قلب مخالفان یا توسل به اخلاق نیست بلکه اغلب به معنای صدمه زدن به کیف پول نخبگان کلیدی اقتصادی یا تجاری، تهدید کردن منافع تجاری یا حرفهای مقامات مهم نظامی یا امنیتی، یا صرفاً به حاشیه راندن مخالفان قدرتمند در داخل رژیم توسط نخبگان اصلاح طلبی است که شروع به درک تغییر در مواضع سیاسی جمعی میکنند.
با این حال هر کمپینی ویژگیهای خاص خود را دارد. به عنوان مثال، در جوامع به شدت نژادپرستانه یا دارای تقسیمات قومی، متقاعد کردن نیروهای امنیتی – که معمولاً نماینده یک گروه قومی یا نژادی ممتاز هستند – ممکن است غیرممکن باشد. همچنین بسیاری از رژیمها با استخدام خارجیها یا مزدوران برای تامین امنیت به دنبال این هستند که خود را از خطر فرار پلیس، ارتش و دیگران دور نگه دارند. با این حال وفاداری سایر گروههای کلیدی، مانند نخبگان اقتصادی و تجاری، اغلب میتواند تضعیف شود اگر قدرت مردم هزینههای کافی را بر آنها تحمیل کند.
همچنین به نظر میرسد شایعترین دلیل شکست جنبشها این است که جنبشها نمیتوانند گروههای کلیدی طرفدار سیستم را شکست دهند و وادار به تغییر کنند. معمولاً این موضوع به این دلیل است که حامیان رژیم هرگز ایمان خود را به توانایی آن برای تحمل از دست نمیدهند، یا نمیتوانند شکوفایی جامعهای را که جنبش سعی در ایجاد آن دارد تصور کنند. همچنین حامیان یک رژیم نیز ممکن است به آن وفادار بمانند زیرا متحدان قدرتمند بین المللی از رژیم حمایت کرده اند.
- استفاده از طیف گستردهای از تاکتیک ها
جنبشهایی که از تاکتیکهای مختلف استفاده میکنند، نسبت به جنبشهایی که بیش از حد به یک روش مانند اعتراض یا تظاهرات، تکیه میکنند، احتمال موفقیت بیشتری دارند. کمپینهای خشونتپرهیزی که از سرمایه انسانی عظیم خود برای ایجاد تاکتیکهای جدید و غیرقابل پیشبینی استفاده میکنند، در حفظ حرکت بهتر از جنبشها یی عمل میکنند که قابل پیشبینی بوده و از نظر تاکتیکی راکد هستند. به طور کلی به نظر میرسد در میان تاکتیکهای مختلف، عدم همکاری اقتصادی بسیار مؤثر عمل میکند چراکه هزینههای فوری و مستقیمی به رژیم تحمیل میکند.
- انضباط و مقاومت در برابر سرکوب
جنبشها زمانی موفق میشوند که قدرت ایستادگی را گسترش دهند. این به معنای پرورش انعطافپذیری، حفظ نظم و تداوم مشارکت جمعی حتی در زمانی است که دولت با خشونت آنها را سرکوب میکند. مهمترین چیز این است که جنبش در هر شرایطی فارق از اقدامات رژیم بتواند سازماندهی شده باقی بمانند. جنبشهایی که موفق به دستیابی به این هدف میشوند معمولاً ساختار سازمانی واضحی دارند. آنها برنامههایی برای جایگزینی جانشین در صورت زندانی شدن، کشته شدن یا کنار گذاشته شدن رهبر و طرحهای اضطراری برای چگونگی واکنش در هنگام تشدید سرکوب دارند. همچنین این برنامهها شامل درگیر نگه داشتن طیف وسیعی از مردم، به تعداد زیاد، حتی در زیر آتش است، چراکه سرکوب یک جنبش بسیار متنوع به احتمال زیاد نتیجهی معکوسی برای رژیم خواهد داشت. برای رژیمها سختتر است(هرچند غیرممکن نیست) تا با این موضوع کنار بیایند که غیرنظامیانی که جریان اصلی و یا حتی نزدیک به محافل اجتماعی رژیم محسوب میشوند را هدف قرار دهند تا جمعیتهایی در مقیاس کوچکتر که بهعنوان نماینده جامعه بهعنوان یک کل شناخته نمیشوند را مورد هدف قرار دهند. گذشته از این، به ندرت از نیروهای پلیس و نظامی خواسته میشود که از خشونت علیه افرادی استفاده کنند که ممکن است شامل فرزندان و پسرعموهایشان، حسابداران، کشیشان یا امامان باشد. به دلیل پتانسیل برای نتیجه معکوس سرکوب، کمپینهای خشونتپرهیز میتوانند بسیار موفقتر از کمپینهای خشونتآمیز باشند، حتی زمانی که رژیم فعالانه به شرکتکنندگان خشونتپرهیز حمله کرده و آنها را میکشد. در واقع، از سال 1900 تا 2019، کمپینهای خشونتپرهیز حداکثری که با سرکوب خشونتآمیز مواجه بودند، در 45 درصد موارد موفق بودند، در حالی که کمپینهای خشونتآمیز تنها در 22 درصد موارد موفق بودند.
هر یک از این چهار عامل – مشارکت در مقیاس بزرگ، تغییر وفاداری، نوآوری تاکتیکی، و انعطافپذیری در برابر سرکوب – زمانی راحتتر مدیریت میشوند که یک جنبش به خوبی سازماندهی شده و برای یک مبارزه طولانی آماده شده باشد. هرگز فریب این موضوع را نخورید که وقتی بسیاری از رژیمها با یک انقلاب انبوه خشونتپرهیز مواجه میشوند، چقدر سریع از هم فرو میپاشند. کمپینهای منظم و سازماندهی شده، اغلب ماهها یا سالها برنامهریزی و سازماندهی را دنبال میکنند که قبل از بسیج تودهای انجام شده است.
زمینههای شکلگیری کمپینهای مقاومت مدنی موفق
کمپین های موفق خشونتپرهیز به ندرت خودجوش هستند. آنها نیاز به زمان، تلاش و برنامه ریزی دارند. در واقع، به طور متوسط، بسیج تودهای خشونتپرهیزِ موفق بدون احتساب مراحلی که در آنها جنبشها قبل از شروع اقدامات انبوه، در حال برنامهریزی، آموزش و استراتژی بودند، شانزده ماه به طول میانجامد. اما این مدت زمان به طور قابل توجهی کوتاهتر از میانگین کمپین خشونت آمیز موفق است که بیش از پنج سال طول می کشد.
برای به نتیجه رساندن مقاومت مدنی، کمپینها باید گسترده باشند، باید مبتکرانه و پایدار باشند، و باید به جوامع حامی رژیم نشان دهند که سوگیریهای سیاسی بهطور برگشتناپذیر تغییر کردهاند و تغییر جناحها در بلند مدت به نفع خودشان است. اندازه، وحدت، نوآوری تاکتیکی خلاقانه، و اهرم نفوذ از طریق جدایی، چیزهایی هستند که کمپینهای مقاومت خشونتپرهیز را موفق می کند.
همچنین این موضوع که مقاومت خشونتپرهیز تنها در جوامع دموکراتیک، در کشورهای توسعه یافته یا فرهنگهای لیبرالتر مؤثر است درست نیست چرا که از نظر تاریخی مقاومت مدنی به عنوان یک رویکرد در زمینههای کاملاً غیردموکراتیک شکل گرفته است. گرچه اعتراضات منفرد ممکن است در دموکراسیهایی که از حق تجمع مسالمت آمیز حمایت می کنند، رایج تر باشد، اما اعتراضها با جنبشها یکسان نیستند و جنبشهای تودهای در دموکراسیها بیشتر از حکومتهای خودکامه مؤثر نیستند. اول به این دلیل که در دموکراسیها، مردم از قبل یک دریچه فشار سیاسی به نام انتخابات دارند که به آنها فرصتی میدهد تا بر دولت و سیاستهایش فشار بیاورند. در حالی که در حکومتهای استبدادی، که در آن انتخابات وجود ندارد یا در آن تقلب میشود، بسیج تودهای اغلب تنها روشی است که از طریق آن مردم میتوانند مخالفت خود را ابراز کنند.
دوم، جنبشها اغلب تحت نظامهای استبدادی زمانی رشد میکنند که آن نظامها مشروعیت خود را به آرامی و در طول زمان از دست داده باشند.هر چه یک دیکتاتور بیشتر دوام بیاورد، شناسایی آن دیکتاتور (یا سیستم دیکتاتوری) برای شهروندان آسانتر میشود. و به طور دسته جمعی توافق میکنند که او باید. با این حال، در دموکراسیها، جنبشها تمایل کمتری به افراد دارند و بیشتر بر سیاستها و سیستمهایی که میخواهند تغییر دهند، تمرکز میکنند. با این حال، این جنبشها برای توافق بر سر اینکه کدام اصلاحات در میان سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مورد بحث ضروریتر هستند، مشکل دارند. در نتیجه، دموکراسیها اغلب گروههای ذینفع مختلفی دارند که اغلب با یکدیگر رقابت می کنند.
همچنین به نظر نمی رسد فرهنگ خاصی وجود داشته باشد که در آن مقاومت مدنی بیشتر محتمل باشد. مقاومت مدنی نیز منحصراً از ارزشهای لیبرال غربی یا باورهای «یهودی-مسیحی» رشد نمیکند. همه ادیان اصلی جهان شامل متون و اعمالی هستند که توجیه کافی برای مقاومت مدنی ارائه میکنند، و همچنین نمونههایی از پیروان مذهبی دارند که از آن استفاده کردهاند.
همچنین بسیاری از جنبشها در پی این هستند که موفقیت های کشورهای مجاور را تکرار کنند. اما وقتی فعالان یک کشور – صرف نظر از اینکه چقدر از نظر قومی یا مذهبی به کشورهای همسایه نزدیک هستند – تصور میکنند که میتوانند تلاشهای همسایگان خود را تکرار کنند، اغلب شکست میخورند. چرا که حکومتهای دیکتاتوری نیز با درس گرفتن از جنبشها در همان کشورها خود را آمادهتر میکنند.
همچنین اغلب حمایت بینالمللی از جنبشهای جداییطلب و جنبشهای ضد استعماری – بهویژه به رسمیت شناختن دیپلماتیک – بسیار مهم هستند.بدون به رسمیت شناختن جهانی دولت، کمپین های جدایی عملاً پیروز نشدهاند.
آیا فرمولی برای کمپین های مقاومت مدنی موثر وجود دارد؟
هیچ فرمول جهانی به احتمال زیاد وجود ندارد. هر کشوری، هر شهروندی، هر خشمی منحصر به فرد است. با این حال، الگوهای قابل توجهی را میتوان یافت که در کمپینهای موفق سازگار به نظر میرسند.
یکی از الگوهای مهم به وجود آوردن تودهای حیاتی برای تغییر دولتهای ملی مورد نیاز است. هیچ جنبشی پس از اینکه 10 درصد از جمعیت کشور به طور فعال در رویداد اوجش شرکت کردند، شکست نخورده است. اکثر جنبشها پس از بسیج 3.5 درصد موفق میشوند.
طبق «قانون 3.5 درصد» وقتی 3.5 درصد از جمعیت فعالانه در رویداد اوج قابل مشاهده مانند نبرد، تظاهرات انبوه، یا شکل دیگری از عدم همکاری شرکت کرده باشند، هیچ انقلابی شکست نخورده است. اینکه 3.5 درصد از جمعیت را وادار به اقدام برای یک هدف کنید، تقریباً مطمئناً به شما میگوید که اکثریت مردم از آن هدف حمایت میکنند. ورود چنین اقلیت قابل توجهی به خیابانها احتمالاً نتیجه و نه علت حمایت مردمی جنبش است. با این حال این قانون در پی بررسیهای گذشته به دست آمده است و تضمین عملی برای جنبشهای آینده نیست.
سازماندهی مقاومتهای مدنی موفق
هنوز اجماع عمومی درباره نحوه سازماندهی مقاومتهای مدنی موثر وجود ندارد. برخی از جنبشهای مقاومت مدنی موفق، رهبری قابل قبولی داشتهاند که به جنبش در عبور از چالشهای اساسی کمک کرده است. این رهبران چشمانداز جمعی را تعریف میکنند، انتظارات را به اشتراک میگذارند و هنجارهای جنبش را اجرا میکنند، روابط عمومی را هماهنگ میکنند، تصمیمهای استراتژیک میگیرند، و از طرف جنبش مذاکره و چانهزنی میکنند.
از نظر تاکتیکی، اگر جنبشی رهبری روشنی نداشته باشد، دولتها کار سختتری برای از بین بردن رهبر جنبش از طریق دستگیری یا براندازی آن از طریق نفوذ دارند. از نظر ایدئولوژیک، جنبشهای بدون رهبر واقعاً میتوانند برای افرادی که در حال مبارزه با ساختارهای سرکوبگر، سلسله مراتبها و فساد هستند، جذابیت داشته باشند.
اما رویکرد مقاومت بدون رهبر، برخی از تعهدات استراتژیک عمده را در بلندمدت به همراه دارد، به ویژه اگر جنبشها راهی برای ایجاد و حفظ شکل سازمانی که بتواند بسیاری از گروهها و خواستهها را برای اقدام مؤثر هماهنگ کند، پیدا نکنند. نخست اگر وظایف مانند مذاکره، ارتباطات عمومی، ایجاد ائتلاف یا استراتژی بین افراد مشخصی تقسیم نشود، جنبش ها نمیتوانند با مخالفانی که ممکن است مایل به امتیاز دادن باشند، مذاکره کنند.
دوم، جنبشهای بدون رهبر برای مدیریت بحرانهای ارتباطات عمومی کار سختتری دارند.
سوم، جنبشهای بدون رهبر برای ایجاد روابط کاری با نهادهای دیگر مشکل دارند که اگر جنبش بخواهد حامیان خود را گسترش دهد و مخالفان را از بین ببرد، ایجاد ائتلاف ضروری است.
چهارم، جنبشها معمولاً به روشهایی برای ارزیابی تصمیمهای استراتژیک، تغییر مسیر و حرکت در مسیرهای جدید نیاز دارند. جنبشهای بدون رهبر ممکن است در کوتاهمدت بداههپردازی کنند، اما بدون برخی از مقامات مرکزی توافقشده که قدرت تغییر تاکتیکها و ابلاغ برنامههای جدید را دارند، جنبشها برای حفظ انضباط خود، سازگاری و هماهنگی لازم برای موفقیت مشکل خواهند داشت.
اگرچه مقاومت بدون رهبر ممکن است از نظر ایدئولوژیک برای افرادی که به اقتدار بی اعتماد هستند جذاب باشد، اما برای هر تلاش مقاومت مدنی مضرات استراتژیک جدی به همراه دارد. این بدان معنا نیست که همه کمپینها به سلسله مراتب سختگیرانه یا رهبران منفرد در رأس آن نیاز دارند. اما برای مؤثر بودن به نوعی رهبری، هماهنگی و سازماندهی نیاز خواهند داشت.
جنبشهای امروزی از مدلهای رهبری فردگرایانه فاصله گرفته و در عوض ساختاری فدرال و ائتلافی را اتخاذ کرده است که هماهنگی فعال با سازماندهندگان و فعالان خط مقدم و پاسخگویی به آنها را در اولویت قرار میدهد.همچنین به نظر میرسد که اجماع نظر بر این است که اگر جنبشی میخواهد طیف وسیعی از مردم را جذب کند، بهتر است بیش از حد به یک شخصیت تکیه نکند.
[1] cognitive liberation