محسن جلالی
خشونت پرهیزی برای دموکراسی: گذارِ کشورهایِ عربی به دموکراسی امری است که محلِ بحثهایِ فراوان بوده و مشهورترین نظریه در این باره البته استثناء بودن اعراب (Arab Exceptionalism) است؛ این نظریه این باور را تبلیغ میکند که به لحاظِ فرهنگی و ساختاری، دموکراسی در این منطقه از جهان کمتر امکان وقوع دارد. خیزشهایِ عربی در سال 2011 باعث شد که پژوهشهایِ گستردهای در مطالعهیِ امکان و چگونگی گذار به دموکراسی –دموکراسیسازی (Democratization)- در این کشورها صورت گیرد. این خیزشها به ویژه در مصر و تونس بدونِ خشونت برگزار شد و دنیا را به حیرت واداشت.
یکی از این پژوهشها در بررسیِ گذارِ مسالمتآمیز به دموکراسی در قالبِ کتابی به نام “دموکراسیسازی در دنیایِ عرب (چشم اندازها و درسهایی از اطراف جهان)” انجام یافته است. این پژوهشی اساسا تطبیقی است که در آن به مواردِ مشابه دموکراسیسازی در کشورهایِ دیگر، در بیش از سه دههیِ گذشته میپردازد. در جلسه ای که هجدهم جولای سال جاری در بنیادِ کارنِگی در شهرِ واشنگتن برگزار شد، نویسندگانِ این کتاب، لورِل میلر (Laurel Miller) و جفری مارتینی (Jeffery Martini)، به معرفیِ کتاب و خطوطِ اصلیِ این پژوهش خویش پرداختند و پس از آن به پرسشهای حاضران پاسخ دادند. البته در این میان یک منتقد، توماس کَروثرز (Thomas Carothers)، نیز به نقد کتاب پرداخت. آن چه در پی میآید برگردان این نشست به فارسی است.
لورِل میلر این کتاب را پاسخی به این سه پرسش دانست: پرسشِ نخست این که چالشهایِ پیشِ رویِ دموکراسیسازی در مصر، تونس و دیگر کشورهایِ عرب چیست؟ دومین پرسش آن است که کشورهایِ دیگر در گذشته چگونه به شرایطِ مشابه پاسخ دادهاند، خواه پاسخهایِ آنها در برابرِ چالشهایِ گذر به دموکراسی با شکست روبه رو شده باشد چه همراه با توفیق بوده باشند. پرسش سوم آن است که چگونه جامعهیِ بین الملل و نیز نهادهایِ طرفدار دموکراسی میتوانند به این فرایند دموکراسیسازی کمک رسانند تا این کشورها بتوانند بر چالشهای دموکراسیسازی در این کشورها غلبه کنند.
او افزود: برایِ پاسخِ به این پرسشها پژوهشِ ما به بررسی رخدادهایِ در حالِ وقوع در دنیای عرب پرداخته، و نیز به پژوهشی گسترده در چهار دهه دموکراسیسازی در دیگر جاهایِ دنیا از جمله اروپا، آمریکایِ لاتین، آفریقا، و آسیا دست زده است. قصد من در این جا برجسته کردنِ نتیجهگیریهایِ کلیتر این کتاب است و پس از آن جفری (نویسندهیِ دیگرِ کتاب) و من به گونهای عمیقتر به دو مسألهای پرداختیم که ربطِ مستقیم به رخدادهایِ کنونیِ در دنیایِ عرب دارد؛ مسألهیِ نخست تعادل قوا بین نظامیان و غیرنظامیان در دورانِ پس از تغییر رژیم است؛ امری که هماکنون مصر با آن دست به گریبان است. مسأالهیِ دیگر، شامل کردنِ احزابِ اسلامی در سیاستِ رسمی است.
نویسنده کتاب در تشریح آموزه های این پژوهش گفت: با نگاهِ به تجربههایِ دموکراسیسازی در دهههایِ اخیر، میتوان به اهمیت نگاهِ دراز مدت برایِ بررسیِ مشکلاتِ پیشِ رو و نیز اهمیتِ ریشه دواندنِ دموکراسی در دینایِ عرب پی برد. برای این که بیشتر روشن شود که مقصود من چیست باید به این نکته دقت داشت که بسیاری از گذارهایِ به دموکراسی در مراحلِ اولیهشان بینظم و پرهیجان بودهاند؛ چند مثال: پرتغال در پس از تغییر رژیم نشانههایی داشت که حاکی از موفقیتِ دموکراسی بود ولی این کشور در بیست و هفت ماه نخستِ پس از تغییر رژیم، شش دولت مختلف را تجربه کرد؛ همچنین یک دولتِ نظامیِ گذار به دموکراسی را نیز تجربه نمود و البته تجربهیِ بسیاری امور دیگر که باعث مختل کردنِ فرایندِ دموکراسیسازی میشدند. رومانی نیز که شانس در اروپا بودن را داشت یک پروسهیِ طولانی و پرآشوب گذار به دموکراسی را در پرونده دارد به ویژه در دورانِ اولیهیِ گذار به دموکراسی. نمونههای دیگری هم وجود دارد. بسیاری کشورها با کودتایِ نظامی روبهرو شدند و نیز توطئههایِ بسیار در طول سالهای نخست گذر به دموکراسی را پشتِ سر گذاشتند. البته هیچکدام از اینها منجر به بازگشتِ به استبداد و دیکتاتوری نشد ولی به هر حال حاکی از این امرند که تا چه اندازه گذار به دموکراسی میتواند نامنظم و پرهرج ومرج باشد. نمونههایی که ما در پژوهشمان به آنها پرداختهایم شاملِ فرایندِ دموکراسیسازی در کشورهایِ اسپانیا، یونان، فلیپیین، آرژانتین، پرو است که در همهی این تجربهها ما چندین و چند کودتایِ نظامی و نیز توطئههای بسیار برایِ برگرداندنِ شرایط را داریم تا چندین سال پس از تغییر رژیم. پایدار کردنِ دموکراسی تغییراتِ سیستمیک میطلبد نه فقط برداشتن رهبر مستبد از سرِ هرمِ قدرت. این یک مدت زمان طولانی را نیاز دارد. دوباره میگویم این نشان میدهد که برای بررسیدنِ چشم انداز دموکراسی در دنیایِ عرب ما باید نگاه بلند مدت را مد نظر قرار دهیم.
درسِ مهمِ دیگری که پژوهشِ تطبیقیِ ما نمایان میکند این است که موانع زیادی در راه دموکراسیسازی در دنیای عرب وجود ندارد. اگر چه برخی چالشهای اساسی وجود دارد و نیز اگرچه استبداد خود را بازگشت پذیر نشان داده در منطقه ولی این چالشها در دیگر موارد دموکراسیسازی که با توفیق همراه بوده وجود داشته اند. دموکراسی توسعه یافته در تمامی فرهنگها در دور دنیا از جمله جاهایی که نامناسب برای دموکراسی به شمار میآمدند مانند آمریکای لاتین یا آسیا، که تا پیش از دموکراتیک شدن بسیاری از تئوریپردازی میکردند که چرا دموکراسی در آنجا وجود ندارد و در این باره گفته میشد که دموکراسی با این مناطق (فرهنگ آنها) همخوان نیست؛ همین امر دربارهیِ دنیایِ عرب گفته میشود. پژوهشگرانِ عرصهیِ دموکراسیسازی تلاش کردهاند که فاکتورهایِ اساسیِ موردِ نیاز برایِ دموکراسیسازی را برشمرند ولی به هیچ فاکتوری نرسیدند که تبیین کنندهیِ همهیِ موارد باشد، یعنی به عنصری تبیین گر برای موفقیت یا عدم موفقیت دموکراسیسازی در مواردِ موفق یا ناموفق. بسیاری از تئوریهایی که ارائه شدند با مثالهایِ نقضِ بسیاری روبهرو گشتند. تصمیمهایِ بدعاقبت در فرایندهایِ سیاسی و انتخابِ خطِ مَشیها بسیار خطرناکتر از عنصرهایِ ساختاری اقتصادی، تاریخی، اجتماعی، و فرهنگی است. در واقع جایِ تصمیمگیریهایِ بسیار وجود دارد که این تصمیم گیریهاست که میتوانند عاملِ موفقیت یا عدم موفقیت باشند.
این پژوهش گر در ادامه بحث خود بر این نکته تاکید کرد که برخی از چالشهایی که ما در ابتدایِ بهار عربی دیدهایم باعثِ اعلامِ زودهنگامِ شکستِ این تلاشها برایِ دموکراسیسازی شد، در واقع در نمونههایِ موفق دموکراسیسازی در دیگر جاهایِ دیگر دنیا نیز وجود داشته ولی به شکست نینجامیده؛ یعنی منجر به منحرف کردن جریان دموکراسیسازی نشده و به بازگشت به استبداد نینجامیده است. او تصریح کرد که به نظر ما مهم است که بین چالشها و مشکلات سیاسیِ پیشِ رو و خطرِ واقعی بازگشتِ به استبداد و شکستِ تلاشهایِ دموکراسیسازی تمایز قائل شد. به عنوانِ نمونه مصر، هماکنون با چالشهایِ اقتصادی و انتظاراتِ بسیار بالا برایِ بهبودِ اوضاع و استانداردهای زندگی، فرصتهای اقتصادی جدید روبهروست که میتواند خطرِ شکستِ انقلاب را به همراه داشته باشند. ولی در واقع شکست در برآوری انتظارات اقتصادی و استانداردهای زندگی مورد انتظار باعث بازگشت به دوران قبل از تغییر رژیم در دیگر نمونههایِ مشابه دموکراسیسازی در گذشته نشده است. کشورهایی مانندِ آرژانتین یا مغولستان در دورانِ پس از تغییرِ رژیم از مشکلاتِ اقتصادی سختتری رنج میبردند ولی این امر به بازگشتِ به استبداد نینجامید و دوران گذار به خوبی طی کردند. مشکلات و دعواهایِ فرقهای نیز این تردید را برانگیخته که آیا چشماندازِ دموکراسی در پس از بهارِ عربی میتواند موفقیت آمیز باشد. این مشکلات مانعی در راه دموکراسیسازی در دیگر موارد در جاهایِ دیگر نبوده است. اندونزی نمونهای است که با تنوعِ قومی بسیار زیاد که در پس از تغییر رژیم شرایط چندان مثبت به نظر نمیرسیدند ولی با این حال دموکراسی در آنجا پا گرفت. فقدانِ تمرینِ دموکراسی نیز یکی دیگر از این دلنگرانیهاست، در این مورد لیبی را نمونه میآورند. آموزش و بنیان سازی برای نهادهایِ دموکراتیک برای به وجود آوردنِ تمرین دموکراسی و پایدار کردن آن میتواند خط مشیِ خیلی موثری باشد ولی تجربهی دموکراسیسازی و مشارکت سیاسی در دیگر جاها به ما نمیگوید که داشتن تمرین دموکراسی از پیش شرطهایِ توفیقِ دموکراسیسازی است.
او تاکید کرد که پیش بینی نمیکند که بهارهایِ عربی ضرورتا به موفقیت خواهند انجامید چرا که جا برای قدمهایِ اشتباه در طول مسیر وجود دارد ولی در عین حال گفت: بر اساس تجربههای دموکراسی سازی در دیگر جاها بیشتر بدبینیهایِ کنونی دربارهیِ توفیقِ بهارهایِ عربی در دموکراسیسازی بدبینیهایی هستند بدونِ پشتوانههایِ تاریخی و تحلیلی. در ادامه جفری تلاش خواهد کرد که دربارهی دو چالش اساسی که من ذکر کردم بیشتر صحبت کند.
در ادامه این نشست “جفری مارتین” دیگر نویسنده این کتاب گفت: اکنون پس از این که لورِل دیدی وسیعتر نسبت به نتیجهگیریهایِ کلیترِ ما در این تحقیق ارائه کرد من سعی خواهم کرد که چند مورد از مشکلات سرنوشتساز و حیاتی که ما فکر میکنیم مصر در طول دورهی گذار به دموکراسی میتواند با آنها روبهرو گردد را بیشتر بکاوم. نظر من این است که در این جا بر یک مثالِ مشخص یعنی مصر تمرکز کنیم و یک یا چند مسألهیِ مشخص را وابکاویم. دو مسأله ای که دربارهیِ مصر قرار است من به آن بپردازم یکی تعادلِ قوا بینِ غیرنظامیان و نظامیان است و دیگری شامل کردنِ احزابِ اسلامی در سیاستِ رسمیِ است.
او با تصریح این نکته که شگفت نیست که ما رابطهیِ غیرنظامیان و نظامیان را برایِ چشماندازِ دموکراسیسازی در مصر حیاتی میشمریم گفت: اگر به تاریخ مصر در دورانِ مدرن بنگریم و شش دههیِ بینِ انقلابِ افسرانِ آزاد در 1952 و آنچه که انقلابِ بیست و پنج ژوئیهیِ 2011 نامیده میشود را بررسی کنیم میتوانیم ببینیم که نظامیان نقطهیِ ثقلِ رژیمها در این کشور بوده اند، گاهی بر نظام سیاسی مسلط بودهاند و پس از جنگ با اسرائیل نیز اگرچه کمتر ولی همیشه در سیاست حضور فعال داشته اند. در این مدت مصر چهار رئیس جمهور داشته که همگی از افسرانِ نظامی بوده اند، محمد نقیب، جمال عبدالناصر، انور سادات، حسنی مبارک؛ به همین گونه در سیستمِ قضاییِ و قانونگذاری دارایِ نفوذ فراوان بوده اند. نظامیان چالشِ کلیدی در زمان پیش رو. همین حالا هم میتوان دید که این نقطهیِ تلاقی و دعواست، یعنی اختلافِ بینِ شورایِ نظامی و اخوان المسلمین و نیز برخی گروههای سکولار که آخرین آن در متممِ قانونِ اساسی بود که به واسطهیِ آن به مزایا و قدرت نظامیان بسیار افزوده شد.
او اضافه کرد: اما مسائلی که میتواند نظامیان و غیر نظامیان را در آینده دچارِ چالش کند: نخست بودجه و مسائل اقتصادی است. برخی از مشکلاتِ بزرگ مثل این که تا چه اندازه بودجهیِ نظامیان مخفی خواهد بود؟ آیا این بودجه تنها یک عدد خواهد بود یا این که نمایندگانِ پارلمان قادر خواهند بود که جزئیاتِ آن را مرور کنند؟ دیگر دربارهیِ پرداختِ مالیات است و این که چه بر سرِ منافعی که نظامیان در عدم پرداخت مالیات داشتهاند خواهد آمد؟ همچنین قدرت عزل و نصب از دیگر موارد اختلاف خواهد بود؛ چه کسی در نهایت حق و قدرتِ نصبِ وزیرِ دفاع و وزیرِ تولیدِ نظامی (Military Production) را خواهد داشت؟ چه کسی مسوولِ ترفیعِ درجه در ارتش خواهد بود؟ نکتهیِ سوم به امور قضایی در ارتباط با نظامیان است. چه کسی مسوولِ محاکمهیِ نظامیان خواهد بود و نیز برخی مصونیتهایی که نظامیان از آن برخوردارند چه خواهد شد؟ و در نهایت چه کسی سیاستهایِ امنیتیِ کشور – یعنی مصر- را تعیین خواهد کرد؟ آیا نظامیان حقِ وتو در امورِ جنگ و صلح را خواهند داشت؟ آیا آنها قدرتِ تعیین کننده در امورِ توافقهایِ نظامی را در غیابِ پارلمان در دست خواهند داشت؟ در این کتاب، ما سعی کردیم که تصوری از این چالشها به دست دهیم. اکنون لورِل گزارشی تاریخی خواهد داد از این که به لحاظ تاریخی در مواردِ مشابه در گذارهایِ دیگر به دموکراسی چه گونه به پیش رفتند و به چه نتیجه ای رسیدند.
لورا میلر در بخش دیگری از این میزگرد تصریح کرد: در شرایطی که نظامیان قدرت و انگیزهیِ جلوگیری از دموکراسیسازی را حفظ کردهاند، مذاکره راه حل بوده، به این معنی که در این مذاکرات بین غیرنظامیان و نظامیان به نقش سیاسی نظامیان پرداخته شود و اغلب این کار به گونه ای تدریجی موثر واقع شده است. مذاکره در این جا یعنی پیشنهادهایی به نظامیان و کوتاه آمدن در برابرِ برخی درخواستهایِ آنها؛ مثلا چالشهایی که همین حالا جفری ذکر کرد در مصر از همین گونه مسائل هستند که در موارد مشابه قبلی نیز رخ داده اند. امیدواریم که در مصر مانند دیگر جاها این امر با مذاکره و از راهِ دادنِ برخی امتیازات به نظامیان که البته باعث از بین رفتنِ دموکراسی در دراز مدت نشود راه را برایِ تحققِ کاملِ دموکراسیسازی و نیز پایدارسازی آن باز کند، هر چند دموکراسیسازی را به تأخیر خواهند انداخت. روشن بگویم که ما فکر نمیکنیم که این امتیازات خیلی دوست داشتن هستند به ویژه از منظرِ تحقق و توسعهیِ دموکراسی و انتظارات کسانی که دولتی میخواهند که نمایندهیِ مردم باشد جالب؛ ولی ما مشاهدات ما در بررسیِ مواردِ مشابه قبلی نشان میدهد که این گونه امتیازات مورد نیاز بوده در گذار به دموکراسی. در برخی مواقع زمانِ زیادی نیاز بوده که این امتیازات را از سیستم سیاسی خارج شود؛ در پرتغال این امر هشت سال طول کشید یعنی حذفِ این امتیازات ویژه از قانونِ اساسی؛ در شیلی بیشتر از بیست و پنج سال، و در ترکیه گذارِکامل به دموکراسی به گونهای حتی هنوز در جریان است، بیشتر از سه دهه پس از واگذاریِ قدرت به غیرنظامیان. جاهایی که نظامیان ضعیف ترند و اعتبار کمتری دارند مانند آرژانتین حتی چندان نیازی به دادنِ این امتیازات به آنها نبوده است. در مواردی که این کوتاه آمدنها و امتیاز دادنها به نظامیان رخ داده، نیروهای بیرونیِ طرفدارِ دموکراسیسازی میتوانند کمکِ زیادی به قدرتمند کردن غیرنظامیان برایِ غلبه بر امتیازاتِ نظامیان کنند، [مثلِ نقش اتحادیهیِ اروپا در کم کردنِ قدرتِ ارتش در ترکیه].
جفری مارتینی نیز در ادامه به مساله فرایند مشارکت دادن احزاب اسلام گرا در سیاست رسمی پرداخت و گفت: نخست این که فرایندِ مشارکت دادنِ اسلامگراها از زمانِ بهارِ عربی آغاز نشده، بلکه اخوان المسلمین از قبل در سیاست مشارکتِ داشته و به مجلس نماینده میفرستاده است، هر چند نه تحتِ عنوانِ حزبِ اخوان المسلمین؛ حزبِ عدالت و توسعه در مراکش و جبههیِ عملِ اسلامی در اردن نیز در طولِ سالها در سیاست مشارکت کردهاند. ولی امروزه مناسبات تغییر کرده اند. اکنون گروههایِ اسلامیِ گوناگونی وجود دارند از جمله سلفیها که دست به مشارکتِ سیاسی زده اند. در خطِ اصلیِ پژوهش، ما این را امری مثبت در جهتِ دموکراسیسازی یافتیم؛ چرا؟ برایِ این که محاسنِ چندی وجود دارد: برداشتن خطوط قرمزی که برای احزاب اسلامی نهاده شده و آنها را از مشارکت باز میدارد، باعث مشروعیت بخشیدن به نهادهایِ حکومتی میشود. وقتی این احزاب که در بسیاری از این کشورها محبوب هستند از فرایند دموکراسیسازی حذف شوند یا به گونه ای غیر دموکراتیک با آنها برخورد گردد این امر باعث میشود که یک منبع مشروعیت برای نهادهای حکومتی از میان برود.
نکتهیِ دوم این است مشارکت دادنِ اسلامگراها باعث میشود که احزابِ اسلامیِ از حالتِ اپوزیسیون خارج و قسمتی از ائتلاف قرار گیرند و در امور مشارکت داشته باشند. این قدمی است مهم به سویِ پاسخگو کردنِ آنها؛ به جایِ این که اسلام گراها قادر باشند که رأی جمعآوری کنند تنها به این دلیل که در صورتِ اپوزیسیون ظاهر میشوند و یا رأیهایِ اعتراض کسب کنند، با مشارکتشان در سیاست این فرصت ایجاد میشود که آنها موردِ قضاوت قرار بگیرند بر اساسِ عملکردشان در برنامههایِ حکومتی.
او اضافه کرد: بی تردید برخی خطرها و نیز امور منفی در مشارکت دادنِ اسلامگراها وجود دارد : یکی این که برخی از این احزابِ اسلامی تعهدشان به حقوقِ اقلیتها چندان مشخص نیست. من یکی از آنهایی هستم که قانع شده است که اخوان المسلمین در بسیاری امور متعادل شده، مثلا در پذیرشِ سیاست چند حزبی و حقوقِ اقلیتها؛ ولی هنوز برایِ آنها این امر مسأله است. موضعِ اخوان المسلمین این است که آنها تن خواهند داد به ریاست جمهوریِ زنی که توسطِ اکثریتِ مردم به ریاست جمهوری برگزیده شود، ولی میگویند که موضع اخوان المسلمین این است که تنها یک مرد دارایِ شرایطِ لازم برایِ ریاست جمهوری است. این برایِ من مسأله ساز است. مسألهیِ دیگر این است که این انتخابات نخستین انتخابات است و مانندِ مواردِ قبلی هم این گونه بوده که با موفقیتِ اسلامگراها همراه بوده؛ این از آن جهت مهم است که قانونِ اساسی را این منتخبین اول مینویسند و لذا نخستین انتخابات سرنوشت ساز هستند.
لورا میلر بحث را اینگونه ادامه داد: مطالعاتِ تطبیقیِ ما دربارهیِ مواردِ مشابه نشان میدهد که نگاهِ شمولگرایانه (مشارکت دادنِ اسلامگراها) در صورتبخشیِ دوباره به فضایِ سیاسیِ پس از تغییر رژیم، به پایداریِ گذار به دموکراسی کمک کرده است. حتی در مواردی که این بازکردنِ فضایِ انتخاباتی خیلی خطرناک و چالش برانگیز به نظر میرسیده در آن زمان؛ نمونههایِ موفقی مثلِ اندونزی در تصمیمِ مبنی بر اجازه به احزابِ اسلامی در مشارکتِ در فضایِ سیاسی پس از ترکِ قدرت توسطِ سوهارتو، و نیز در دیگر کشورها با زمینههایِ متفاوت مانندِ یونان و اسپانیا که تصمیم گرفتند به احزاب کمونیست اجازهیِ مشارکت در فضایِ سیاسی را بدهند و در طول فرایندِ دموکراسیسازی این احزاب قانونی اعلام شدند اگرچه در آن زمان امری خطرناک به نظر میرسید ولی به پایداریِ و توسعهیِ دموکراسی کمکی شایان کردند. در تحقیقی که ما انجام دادیم هیچ گونه خطری در شامل کردنِ احزاب اسلامی در فرایند دموکراسیسازی ندیدیم. اگرچه درست است که آنها هنوز در واگذاریِ قدرت پس از کسب آن آزمون پس نداده اند ولی این امر در موردِ هر گروهِ دیگری در یک دموکراسی نو صادق است یعنی حتی احزاب سکولار؛ و یقینا مثالهای گوناگونی از احزابِ سکولار در دست است که پس از کسبِ قدرت دیگر آن را وانگذاشتند و دموکراسی را نابود کردند. به طور کلی از نظر چشم اندازِ دموکراسیسازی آنچه در دراز مدت مهم است این است که چگونه قوانینی برای بازی در سیاست تعین مییابد در طول دوران گذار، نه این که چه کسی در انتخابات میبرد یا میبازد.
در ادامه این جلسه، “توماس کاروثرز” به نقد این کتاب پرداخت و گفت: در زمانی که بهار عربی شروع شد هیچ کس در واشنگتن و جاهایِ دیگر آن را پیشبینی نمیکرد و بسیاری شوکه شده بودند. نخستین چیزی که به ذهن آمد مقایسه کردنِ این خیزشها با خیزشهایِ 1989 در اروپایِ مرکزی و شرقی بود. ولی این مقایسهها به کلی ناروا بود چرا که نمیتوان جوامعِ آن زمانِ اروپایِ شرقی و مرکزی را با خاورمیانهیِ 2012 مقایسه کرد. من با بسیاری از نتایجِ این پژوهش موافقم که دست به یادگیری از تجربیات گذشته زده اند. تاکید آنها بر عناصری مانندِ تکثرگرایی، اقتصاد، انسجامِ دولت و جامعه از نظر تکه تکه بودن، نگاه به همسایهها از این نظر که آیا آنها میتوانند به دموکراسیسازی کمک کنند یا نه و همچنین نگاه به بازیگرانِ بیرونی. این نیز درست است که هیچکدام از این فاکتورها تعیین کننده نیستند، برخی از آنها می توانند نباشند ولی این فقدان باز می تواند خطری برای دموکراسی نداشته باشد. ولی به هرحال این فاکتورها در موفقیت بیشتر یا عدم موفقیت فرایند دموکراسیسازی مؤثرند.
او با توضیح اینکه به اندازهیِ نویسندگانِ این کتاب خوشبین نیست گفت: تصویرِ پیش رو را چندان خوشایند نمیبینم. دلیلش آن است که در دنیایِ عرب تنها مصر و تونس نیستند بلکه عربستانِ سعودی، بحرین، و یمن را نیز شامل میشود، کشورهایی هستند که هیچ گونه تجربهای در تکثرگرایی ندارند اگرچه به زمانی بسیار قبل برگردیم. به لحاظ اقتصادی همگی دارایِ اقتصادی متمرکز هستند. در آن کشورهایی هم که نفت ندارند اندازهی بالایی از فقر و فساد وجود دارد، همچین بیعدالتی و بیسوادی.
از نظرِ انسجامِ اجتماعی و سیاسی هم ما مناطقی داریم که از این جنبهها دارای مشکلات بسیارند مثل یمن. همسایهها نیز بسیار مهم هستند؛ مثلا در خلیج فارس که منافع برخی کشورها در یک صورتِ از نظامِ سیاسی است و در کشورهایِ همسایه قدمهایی برایِ تغییر برداشته میشود، آنها سعی میکنند جلوی این تغییرات را بگیرند. در موردِ نقشِ اروپا و آمریکا نیز اگر چه به نظر میرسد که این کشورها با دموکراسیها همراهی میکنند ولی در برخی موارد آنها چنین نمیکنند. وقتی این این نکات را در کنارِ هم میگذاریم میبینیم که زمانِ سختی را در پیشِ رو داریم برایِ این که دموکراسی را در این کشورها پایدار کنیم. آن چه من میگویم بیشتر پیرامونِ توفیقِ این تلاشها در طول زمان میباشد نه این که آیا برخی از این نظامهایِ استبدادی فروخواهند ریخت یا نه. خیلیها این دو را با هم اشتباه میگیرند. فروریختنِ یک نظامِ دیکتاتوری به معنیِ به وجود آمدنِ دموکراسی نیست.
این منتقد در خاتمه با تاکید بر اینکه دو منطقهیِ خیلی بزرگ در جهان هستند که در بیست سال گذشته تلاش برای دموکراسیسازی داشتهاند ولی خوب عمل نکرده اند گفت: یکی جمهوریهایِ سابق شوروی است که علی رغمِ حرکتِ اولیه به سویِ دموکراسی منطقهای هنوز غیرِ دموکراتیک است. منطقهیِ جنوب صحرای بزرگ در آفریقا که متشکل از بیشتر از پنجاه کشور میباشد نیز تصویری درهم است؛ برخی از این کشورها بیشتر توفیق یافته اند و برخی کمتر؛ اما به طور کلی آنها خیلی موفق نبوده اند و انتظارات را برآورده نکرده اند. مثلا کشوری مثل مالی که خیلی خوب عمل کرده، هنوز هم در وضعیتی شکننده قرار دارد. به نظرِ من خوشبین بودنِ شما امری مثبت است ولی باید به این نکته دقت کرد که عدم توفیق بسیاری از کشورها در همین مشکلات ساختاریِ اقتصادی و فرهنگی و سیاسی است. من معتقدم که مانند آفریقا و برخی نقاطِ دیگر در دنیایِ عرب هم در بیست سی سال آینده تصویری دَرهم خواهیم دید از برخی توفیقها و شکستها.