نویسنده: ژینا مقدم
پَم مکآلیستر میگوید «بیشتر آنچه معمولا از آن با عنوان «تاریخ زنان» یاد میکنیم، در واقع همان تاریخ تاثیرگذاری آنان بر ارتقای مبارزات بیخشونت است.»
نتایج به دست آمده از بررسی تطبیقی جنبشهای مقاومت مدنی نشان میدهد که شانس موفقیت یک کارزار یا جنبش مقاومت مدنی نسبت مستقیمی با میزان مشارکت زنان در سطح سازماندهی و خط مقدم آن دارد. اما این نتیجه از کجا میآید؟
در مجموعهداده «زنان در مقاومت» (WiRe) که توسط اریکا چنوث تهیه و گردآوری شده است، نقش مشارکت زنان در 338 جنبش مقاومت مدنی در سراسر جهان از سال 1945 تا 2014 مورد ارزیابی قرار گرفته است. بررسیها نشان میدهد که مشارکت زنان در سطح سازماندهی و خط مقدم کارزارهای مقاومت مدنی، حتی تحت شدیدترین سرکوبها نیز، به ترویج متودها و تاکتیکهای مبارزاتی بیخشونت منجر میشود.
اریکا چنوث و ماریا استفان در کتاب «چرا مقاومت مدنی کارساز است: منطق راهبردی مبارزات بی خشونت»، 323 جنبش مقاومت مدنی بیخشونت و همراه باخشونت را از سال 1900 تا 2013 مورد مطالعه قرار داده و متغیرها و شاخصهای مختلف تاثیرگذار بر موفقیت آنها از جمله خشونتپرهیزی، میزان مشارکت، نظم بیخشونت، و تنوع تاکتیکی را با هم مقایسه کردهاند.
بر اساس یافتههای این کتاب، کارزارهای بیخشونت در 57 درصد موارد به موفقیت رسیدهاند، در حالی که این درصد برای جنبشهای همراه با خشونت تنها 26 درصد است. یعنی احتمال موفقیت کارزارهای بیخشونت دو برابر کارزارهای همراه با خشونت است.
تاثیر خیرهکننده خشونتپرهیزی بر میزان مشارکت گسترده و متنوع مردم در کارزارها از دیگر نتایج مهم این کتاب است که نشان میدهد گستردگی مشارکت در کارزارها و جنبشهای بیخشونت بهطور میانگین 11 برابر کارزارهای همراه با خشونت است.
این امر از دو علت اصلی ناشی میشوند؛ اول، کارزارهای بیخشونت مشروعیت داخلی و خارجی بیشتری کسب میکنند، بنابراین مشارکت گستردهتر و متنوعتری بهدنبال میآورند. دوم، اقدامات خشونتبار برای سرکوب کارزارهای بیخشونت غالبا نتایج معکوس به بار میآورد، چرا که زمینه را برای جلب همدلی بیشتر افراد بیطرف با جنبش و نیز ریزش حامیان دولت فراهم میکند و متعاقبا راه را برای جذب آنها از طریق چانهزنی به جنبش هموار میکند.
در همین کتاب فهرستی از 95 کارزار بیخشونت موفق از سال 1949 تا 2013 ارائه شده که همگی در یک ویژگی به هم میسند: مشارکت بالا و فعال زنان در سطح سازماندهی و خط مقدم. بررسیهای آماری با در نظر گرفتن شاخصها و متغیرهای متفاوت نشان میدهد که حضور فعال زنان در خط مقدم کارزارها، گستردگی مشارکت عمومی را 27 درصد افزایش میدهد.
همچنین، اریکا چنوث، فاطمه حقیقتجو و زوئی مارکس در یادداشتی مشترک که در «فارن افرز» منتشر شده است، با اشاره به نقش زنان ایرانی در جنبش زن زندگی آزادی، گستردگی مشارکت مردمی در جنبشهایی را که زنان در آنها مشارکت فعال و چشمگیر دارند، هفت برابر جنبشهایی میدانند که زنان را به حاشیه میرانند.
افزایش کمی مشارکت در یک کارزار یا جنبش به این معنی است که جنبش طیف وسیعتری از گروههای سنی، اقلیتهای دینی، قومیتی و جنسیتی و گروههای اجتماعی را در برمیگیرد، درنتیجه تنوع جمعیتی بالاتری هم دارد. پس دسترسی سریعتر و آسانتری به منابع دانش و مهارت پیدا میکند که خود، شرط لازم برای برخورداری از تاکتیکهای بیشتر و متنوعتر است.
علاوه بر این، حضور فعال زنان در سطح رهبری و خط مقدم یک جنبش، به حفظ نظم بیخشونت در موقعیتهای بحرانی کمک میکند. چرا که مشارکت طیفهای متنوع مردم در جنبش به این معنی است که دیگر حکومت قادر نخواهد بود با منزویسازی و تحمیل شرایط سخت و غافلگیرکننده به یک گروه خاص، آنها را در موقعیتهای محتمل برای انجام اقدامات خشونتبار قرار بدهد تا از آن طریق بتواند سرکوب جنبش را مشروع جلوه دهد.
در برابر، نبودن زنان در سطوح رهبری و خط مقدم کارزارهای مقاومت مدنی، احتمال شکست آن کارزار را 24 درصد افزایش میدهد. البته باید دقت داشت که این امتیازات به هیچ عنوان ذاتی یا طبیعی نیست، بلکه به ریشههای روانی، فرهنگی و تاریخی برمیگردد که غالبا به منظور سرکوب و به حاشیه راندن زنان ساختار یافتهاند.
به عبارت دیگر، آنطور که آنهماری کودور و ماری الیزابت کینگ در کتاب «زنان در مقاومت مدنی» میگویند، زنان در طول تاریخ صدها متود مبارزاتی بیخشونت را ابداع کرده و بکار گرفتهاند، فعالان زن امروزی نیز با کشف صبورانه این متودها از پنج ویژگی جامعه شناختی برخوردار شدهاند، که از آنها عاملان موفقتر و کارآمدتری از مردان در جنبشهای مقاومت مدنی میسازد:
- حضور زنان شدت خشونت و سرکوب نیروهای امنیتی را پایین میآورد.
- زنان در لحظات بحرانی جنبش، بهخوبی نظم بیخشونت را حفظ میکنند.
- زنان به سازماندهی در شبکههای افقی تمایل بیشتری دارند که برای سازماندهی یک جنبش بسیار کارآمدتر و انعطافپذیرتر از سیستم سلسلهمراتبی مردان است.
- زنان در مقایسه با مردان، رقابتهای درونی کمتری را از خود بروز می دهند، از این رو میتوانند همبستگی پایدارتری از فعالان مرد داشته باشند.
- زنان در ابراز و ایجاد همبستگی، فراتر از تقسیمات تفرقهافکن اجتماعی (چه مذهبی یا قومیتی، چه اقتصادی یا اجتماعی) و رقابتهای سیاسی، تواناتر از مردان هستند.
همچنین، پژوهشهای مختلف نشان میدهد که انگیزه زنان از به دست گرفتن مدیریت و رهبری با مردان متفاوت است. بر اساس این یافتهها، انگیزه زنان غالبا مبارزه با تبعیض در محیط است، حال آنکه دستیابی به منافع شخصی و اهداف فردی میتواند تصمیم فعالان مرد برای مشارکت در مدیریت در یک مساله جمعی را تحت تاثیر بگذارد. به علاوه، زنان در طول تاریخ بارها برای حقوق «دیگریِ» سرکوب شده یا اقلیتهای تحت ستمی مبارزه کردهاند، که فضای اجتماعی و سیاسی کافی برای مطالبهگری آنها وجود نداشته است.
باید توجه داشت خشونتپرهیزی لزوما به معنی مصونیت از خشونت نیست، گاهی ممکن است یک کارزار بیخشونت، بهویژه در برابر حکومتهای استبدادی، پاسخهای به شدت خشونتآمیزی هم دریافت کند. هدف از خشونتپرهیزی، اصلاح رفتار سرکوبگران یا دعوت آنها به صلح نیست، بلکه بهدستدادن متودی است که ستمدیدگان و سرکوبشدگان میتوانند انتخاب کنند و در پیش بگیرند. از این رو، هرگز نباید سرکوب یک کارزار یا جنبش خشونتپرهیز را شکست تلقی کرد و از آن ناامید شد. سرکوب یک کارزار بیخشونت بیشتر از هر چیز حامل این پیام است که علیرغم پرهیز از خشونت تا چه میزان کارآمد، سنجیده و برای حکومت خطرناک بوده است.
شواهد تاریخی و پژوهشهای آماری در باره تحولات سیاسی و اجتماعی صد سال اخیر نشان میدهد که قرن گذشته قرن گذار از مبارزات مسلحانه و قهرآمیز به مقاومت مدنی بیخشونت بوده است. از طرفی در دو دههای که از قرن حاضر گذشته، ، زنان و اقلیتهای جنسی و جنسیتی نیرومندتر از همیشه سراسر جهان و بهویژه کشورهای در حال توسعه را فراگرفتهاند، روندی که با خیزش زنان در بهار عربی و نقشآفرینی چشمگیر زنان کرد در اداره خودگردان شمال و شرق سوریه (روژآوا) شروع شد، با جنبش #من_هم (#Metoo) به گفتمانی جهانی تبدیل شد و با جنبش زن زندگی آزادی در ایران به اوج خود رسیده است. این همه حکایت از آن دارد که دیگر بنیادگراترین حکومتها و مردسالارترین فرهنگها هم از عاملیت سیاسی و اجتماعی زنان در امان نیستند. از این رو انتظار میرود که سده پیش رو، دوران تثبیت فرهنگ خشونتپرهیزی و الغای نظام مبتنی بر خشونت و سرکوب باشد.
برای توضیح این مورد از ارجاع به خارج بینیاز خواهیم بود، چراکه تلاش و مبارزه روزانه زنان ایرانی در 40 سال گذشته را میتوان به عنوان برجستهترین مصداق آن نام برد. زنان ایرانی در حالی که در تمام این سالها نهتنها از حق مشارکت سیاسی و اجتماعی بلکه از حق بر بدن خود نیز محروم بودهاند، از کوچکترین روزنههای موجود یا ممکن در چارچوبهای تنگ حقوقی نظام حاکم و محاصره ارزشهای سخت فرهنگ مردسالار، فرصتهایی طلایی برای توانمندسازی خود ساختند.
به عنوان نمونه، در حال حاضر 60 درصد جمعیت دانشجویی ایران را زنان تشکیل میدهند و بیشتر از 35 درصد زنان جوان (25 تا 34 سال) ایرانی تحصیلات دانشگاهی دارند، یعنی بیشتر از زنان جوان در آلمان و ایتالیا، و جالبتر به میزان 10 درصد بیشتر از مردان ایرانی.
همچنین به دنبال سقوط ناگهانی قیمت نفت در اواخر دهه شصت و متعاقب آن تغییر سیاستهای جمعیتی جمهوری اسلامی، زنان ایرانی فرصت را مناسب دیدند تا تحولی بیسابقه را در نرخ باروری رقم زدند. اواخر دهه شصت نرخ باروری در ایران نزدیک به هفت کودک به ازای هر زن بود، این رقم در اواخر دهه 90 به 1.6 کودک به ازای هر زن کاهش یافته است. جامعهشناسان و جمعیتشناسان این اتفاق را سریعترین تحول نرخ باروری میدانند که در تاریخ جهان ثبت شده است و نظریهپردازان فمینیست از آن به «علامت یک انقلاب فمنیستی بینظیر در سکوت و زیر حجاب» یاد میکنند.
در ادامه با جزئیات بیشتر به برخی از رخدادها و روندهای برجستهای خواهیم پرداخت که زنان ایرانی در برهههای مختلف، با اتخاذ متودها، تاکتیکها و کارزارهای خشونتپرهیز، گاه بصورت آشکار و گاه پنهانی رقم زدهاند.