نویسنده: مایکل نیگلر
چه چیزی برای نجات جهان لازم است؟ اعتراضات گسترده؟ بله، و خیلی هم زیاد. اعتراض جای خود دارد، اما گاهی اوقات -در واقع بیشتر اوقات- ما باید گامهایی استراتژیک برداریم که میتواند به تغییر عمیقتر منجر شود. این اقدامات برای اینکه ما را به دنیایی که واقعا میخواهیم برساند، باید بر خشونتپرهیزی متمرکز باشد، زیرا انتخاب بین خشونت یا خشونتپرهیزی نوع دنیایی که در نهایت به نتیجه میرسد را تعیین میکند. دلیل اصلی اعتراض به بیعدالتی این است که ما نمیخواهیم در دنیایی خشونتآمیز زندگی کنیم.
اما برای بهره مندی کامل از مزایای خشونتپرهیزی، باید آگاه باشیم که معنای آن بسیار بیش از خودداری از نیروی فیزیکی است. گاهی اوقات خشونتپرهیزی “صلح از درون” نامیده میشود. اگر ما محیط، موجودات دیگر و خودمان را به عنوان سه رکن اساسی روابط در نظر بگیریم، آنگاه خشونتپرهیزی واقعاً به عنوان “هارمونی سوم” آغاز میشود و سعی میکنیم هر گونه سوءنیت نسبت به رقیبمان را از بین ببریم.
البته این کار آسان نیست، اما مرحوم باربارا دمینگ تصویری ارائه کرد که میتواند به ما کمک کند “دو دست خشونتپرهیزی” را برشماریم: اولی اینکه، «من بیعدالتی شما را تحمل نمی کنم» و دیگری، «اما من به عنوان یک انسان حاضر به مذاکره با شما هستم» در زمان درگیری یا خشم، میتوانیم دراز کردن دست باز خشونتپرهیزانه به سوی دیگران را فراموش کنیم، اما نکته این نیست که فقط احساسات خود را بیان کنیم یا نشان دهیم که در سمت درست تاریخ ایستادهایم؛ بلکه مهم این است که تغییر ایجاد کنیم، بنابراین در اینجا سه اصل وجود دارد که باید به خاطر داشته باشید که به درگیر کردن هر دو دست خشونتپرهیزی و حرکت مؤثر رو به جلو کمک میکند.
اول اینکه همیشه به حریف خود یک آلترناتیو پیشنهاد دهید. تقریبا همیشه باید راهی برای پیشرفت پیدا کنید که نیازهای حریف شما را برآورده کند بدون اینکه نیازهای خود را به خطر بیندازید. خشونتپرهیزی اگر خلاقانه نباشد به درد نمیخورد. بنابراین مسئولیت ارائه آلترناتیوهای دیگر را بر عهده بگیریم. این آلترناتیوها ممکن است پذیرفته نشوند، اما ما در موقعیت قویتری برای پیشنهاد آنها هستیم زیرا ما راهی برای خروج نشان میدهیم (و رقیب هم اغلب مخفیانه سپاسگزار است). همانطور که مورخ بریتانیایی آرنولد توینبی در مورد گاندی میگوید: «او ادامه حکومت بر هند را برای ما غیرممکن کرد. اما این امکان را برای ما فراهم کرد که بدون کینه و تحقیر از آنجا خارج شویم.»
خشونتپرهیزی میتواند توسط کسانی که در موقعیت برتر هستند ارائه شود، اما جنبشهای تغییر اجتماعی معمولاً از جایگاه پایینتری در نردبان اجتماعی درگیر میشوند. با این حال، تصاحب هویت قربانیان از نظر روانی -چیزی که صاحبان قدرت از ما میخواهند، انجام دهیم- میتواند یک اشتباه مهلک باشد. پادزهر این است که از موضع قدرت چانهزنی کنیم یا اعتراض نماییم، و زمانی که خشونتپرهیز هستیم در موقعیت برتر قرار داریم.
دوم، همیشه انسانیت حریف خود، اهداف دراز مدت و تصویر بزرگتر را مد نظر قرار دهیم. ما با داشتن یک استراتژی که ما را در طول رشد از رویدادی به کمپینی دیگر راهنمایی میکند، اهداف بلندمدت را در نظر میگیریم. تصویر بزرگتر چیزی است که من آن را “داستان جدید” مینامم که همه ما در یک جهان عمیقاً معنادار به هم مرتبط هستیم. این دیدگاهی است که قدرت دارد و ما باید آن را حفظ کنیم. این مسئولیت و امتیاز ماست.
ما تنها سعی نمیکنیم یک بیعدالتی را تغییر دهیم، بلکه داستانی که آن را به وجود آورده است را نیز تغییر میدهیم، بنابراین باید این داستان را برای خود و همکارانمان و هر مخالفی که مایل به گوش دادن است، بیان کنیم. یک تعامل خشونتپرهیز نوعی گفتگوست، نه یک نوع درگیری. در حالت ایدهآل، این واقعاً جنگ قدرت نیست، بلکه نشان دادن این است که نوع دیگری از قدرت ممکن است. به همین دلیل است که گاندی مراقب بود که از وارد کردن “مسائل تازه” به جنبشها در هنگام به دست آوردن جایگاه خود اجتناب کند و از همکارانش میخواست که وقتی “برنده شدهاند” از پیروز شدن اجتناب کنند (مانند مارتین لوتر کینگ).
وقتی مردم درباره «پایان دوران سوختهای فسیلی» صحبت میکنند، معمولاً به معنای پایان اقتصاد استخراج و بهرهبرداری است. اما ما در واقع در پایان آزمایش بشر برای یافتن تحقق در دنیای بیرون هستیم تا تصویر توخالی از انسان مادی را به عنوان بدنی بدون منابع درونی تقویت کنیم. ما در یک نقطه بحران معنوی قرار داریم، نه فقط یک بحران اقتصادی و اکولوژیکی. ما باید از این واقعیت آگاه باشیم و از آن در طراحی داستان جدیدی که میخواهیم برای جایگزینی روایت قدیمی مادی گرایی و جدایی بگوییم، نهایت بهره را ببریم.
وقتی منابع درونی خود را کشف می کنیم، بهرهبرداری از منابع زمین غیرضروری میشود. هنگامی که ما وحدت معنوی خود را کشف میکنیم، این استثمار نه تنها غیرضروری بلکه غیرممکن میشود و آسیب رساندن و استثمار دیگران نیز غیرممکن میشود.
بازی در این نقش در تاریخ به بازیگران خشونتپرهیز احساس رضایت شخصی میدهد. گاندی آن را “صلح و معنایی از اسرار طبیعت که من قدرت توصیف آن را ندارم” نامیده است. در تحلیل نهایی، به نظر من یک محرک تکاملی در جهان وجود دارد که ما میتوانیم در آن شرکت کنیم، و این در دراز مدت موفقیت ما را تضمین میکند. همانطور که تیلارد دو شاردن به ما اطمینان میدهد، تکامل مسیر را تغییر نداده است. این همیشه بوده و همیشه خواهد بود، “صعود به سوی آگاهی”، یا همانطور که سینتیا بورژو، الهیات دان، میگوید: «خلق و خوی پُست مدرن ما تمایلی ریشهدار دارد که جهان را از طریق فیلتری از عدماعتماد بنگرد، که در آن ناگزیر تکامل را “تصادفی”، جدا از هم و قطعاً غیرشخصی میبینیم. با این حال، تیلارد ما را تشویق میکند تا سیاره خود را بهعنوان یک کل منسجم و بهطور فزایندهای دلسوز ببینیم که بهطور پیوسته مسیر خود را در امتداد یک سیر تکاملی برگشتناپذیر طی میکند.»
سوم، از تمام چیزهایی که از زمان گاندی و کینگ آموختهایم استفاده کامل کنید، اما با به اشتراک گذاشتن تجربیات خود در زمینه آموزش، اصول استراتژیک، نظم و انضباط، اشکال جدید سازمانی و موارد دیگر، این سنت را پربارتر کنید و به آن بیافزایید. حرکت به سوی صلح در حال جریان است. همه ما بخشی از آن هستیم. علاوه بر این که به دنبال راههایی برای همکاری با معاصران خود هستیم، راههایی برای همکاری با گذشته و تداوم گفتگو با آینده پیدا کردهایم.
وقتی فردی به چارلز همیلتون هیوستون، (که کار بزرگش برای اتحاد باعث شد او لقب “مردی که جیم کرو را کشت” بگیرد) هشدار داد که کاری که انجام میدهد خطرناک است، گفت: «ترجیح میدهم روی پاهایم بمیرم تا روی زانوهایم زندگی کنم.» در اقدامی مشابه، هنگامی که مخالفان طرح «سبز نو» گفتند که این بسیار گران است، الکساندریا اوکاسیو کورتز از اعضای مجلس نمایندگان آمریکا گفت: «اگر برای جلوگیری از بلایایی طبیعی که در انتظارمان است هزینه نکنیم، باید به همان میزان یا بیشتر برای بازیابی آن هزینه کنیم.»
هنگامی که به وضعیت فعلی جهان و وضعیت آینده زمین نگاه میکنیم، وسوسه میشویم که بپرسیم “آیا واقعاً کسی این را میخواهد؟” خبرنگار کهنهکار جنگ سباستین یونگر معتقد است جامعه مدرن در تسکین سختیهای متمادی، “هنر بی نیازی مردم را به کمال رسانده است.” مدرنیته با جدا کردن مردم از یکدیگر، بروز بیماریهای روانی و خودکشی را افزایش داده است. آیا ما واقعاً میخواهیم اینگونه زندگی کنیم؟
حتی در جاهایی که با تغییر ارتباط ندارند، نشانههایی از ناامیدی در مورد وضعیت موجود وجود دارد. در سال ۲۰۱۶ در روزنامه “یواسای تودی” گزارشی درباره سرنوشت غم انگیز دو بازیکن بسیار محبوب و حرفهای فوتبال به نامهای کن استابلر و ارل مورال، که از “آنسفالوپاتی مزمن” رنج میبردند و به شدت به مغز آنها آسیب وارد شده بود، منتشر شد که آخرین اخبار از صف بلند قربانیان بود. ضربههای مغزی در فوتبال به رسوایی تبدیل شده است. از زمانی که این گزارش منتشر شد، نتایج یک مطالعه کالبدشکافی مغزی دیگر که بر روی ۱۱۱ فوتبالیست سابق انجام شد نشان داد که ۱۱۰ نفر از آنها آسیب جدی مغزی دیده اند. اما این باعث نشده که این ورزش محبوبیت خود را از دست بدهد. همانطور که مقاله “یواسای تودی” در سطرهای آغازین شکایت می کند که: «هیچ چیز هرگز تغییر نمیکند. هیچ چیز لعنتی هرگز تغییر نمیکند.»
اما واقعیت جهان دقیقا برعکس است: هیچ چیز هرگز ثابت نمیماند، بنابراین سوال واقعی این است: آیا ما باید به طور منفعلانه تغییرات را تحمل کنیم یا تمام تلاش خود را برای هدایت آنها در جهت درست انجام دهیم؟ اگر بخواهیم این کار را با موفقیت انجام دهیم، مبارزه خشونتپرهیز بهترین اهرمی است که ما داریم.
پروفسور رابرت اینچاوستی میگوید که جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن -به ویژه تمجید ما از آن جنگ- «آمریکایی ها را مجبور کرده است که کشور خود را بیشتر به عنوان یک قدرت اقتصادی و نظامی بدانند تا یک آزمایش اخلاقی و متافیزیکی، و این منجر به یک بحران معنایی در زندگی جوانان ما شده است که به اندازه کافی شناخته نشده است.» در پرداختن به این بحران، تنها چیزی که میتواند بر جنگ غلبه کند عشق است، اما چگونه میتوان عشق را سازمان داد؟ اینجاست که خشونتپرهیزی ضروری است. به عنوان “عشق در عمل”، نه تنها میتواند خشونتپرهیزی را سازمان دهد، بلکه می تواند آنرا نهادینه کند. این بخشی از قدرت خلاقیت آن است که هم به عنوان یک چشم انداز جدید و هم راهی برای رسیدن به آن درک شود.
عمق و پیچیدگی بحران پیش روی ما تقریباً غیرقابل تصور است، اما من فکر میکنم باید نام آن را انقراض حیات روی زمین، یا حداقل، در کوتاه مدت، پایان زندگی متمدنانه ما در سیل پناهندگان تغییرات اقلیمی، گرسنگی و اثرات مستقیم شرایط سخت بنامیم.
ممکن است اکنون برای معکوس کردن کامل روند فاجعهباری که اقتصاد سوختهای فسیلی ما را به آن سوق داده است، دیر شده باشد، اما هنوز وقت داریم با استفاده پیچیده، سرسختانه و شجاعانه از خشونتپرهیزی از آسیبهای بدتر جلوگیری کنیم. این امر مستلزم یک استراتژی حساب شده است: انسانها تنها زمانی که امید و راهی قابل قبول برای موفقیت میبینند، وارد عمل میشوند.