نویسنده: اسکات ریلی
فرهنگ غالب بشری در حال حاضر حول جهانبینی رئالیسم(واقعگرایی) سازماندهی شده است. این پارادایم جهان را به عنوان مجموعهای از موجودات جدا از هم توصیف میکند که هیچ اشتراک ذاتی ندارند. این دیدگاه مشکلات گستردهای ایجاد کرده است. تخریب محیط زیست، خشونت دولتی، تروریسم، جنگ، خشونت در مدارس، و شکاف اقتصادی بیسابقه، نمایانگر این است که چیزی هماهنگ نیست. به نظر میرسد واقعگرایی، چه در تئوری و چه در عمل، با قوانین طبیعت هماهنگی ندارد. مفاهیم و روشهای خشونتپرهیز، یک جهانبینی جایگزین برای بشر عرضه میکند، جهانبینی که جهان را اساساً به هم مرتبط و متصل میداند. به نظر میرسد این پارادایم، بسیار دقیقتر از واقعگرایی از طبیعت پیروی میکند. با بررسی چند قانون طبیعت، میتوان دید که کدام چشمانداز بهطور کامل با قوانین طبیعت هماهنگ است.
ابتدا، بیایید پدیده آگاهی را در نظر بگیریم، فیزیکدان ماکسول پلانک به شیوایی میگوید: «آگاهی، به نظر من، اساس است. من ماده را مشتق میدانم. شرط لازم برای هر چیزی که وجود دارد، آگاهی است.» تعریف او از آگاهی، یک خودشناسی خاص است. بنابراین، او معتقد است که ماده و انرژی از آگاهی ناشی میشوند یا به نحوی تحت تاثیر آگاهی هستند. شاید مفیدترین کمک به درک این بینش، علم مکانیک کوانتومی باشد.
یکی از جنبههای کلیدی مکانیک کوانتومی دوگانگی موج-ذره است که معتقد است انرژی و ماده ویژگیهای همزمان موج و ذره را دارند. این کشف که یک فرض منطقی بر اساس اثر فوتوالکتریک انیشتین بود، کتابهای فیزیک را به طور کامل بازنویسی کرد. تا پیش از این نظریه، ماده و انرژی کاملا جدا از هم در نظر گرفته میشدند. به عبارت دیگر، ماده ماشین بود و انرژی بنزین آن بود. با این حال، دوگانگی موج-ذره، خط بین ماده و انرژی را محو کرد. فیزیک نیوتنی پاسخی برای این پدیده نداشت و به سرعت فروپاشید و در جامعه فیزیک خلاء ایجاد کرد. یکی از حوزههایی که از این خلاء پدید آمد، مکانیک کوانتومی بود. مکانیک کوانتومی معتقد است ذات تمام ماده و انرژی کوانتاهای متصل به هم هستند. گفته میشود این کوانتاها نوعی غشاء ایجاد میکنند که تا حدودی موج میزند. مانند ملحفهای که تحت تاثیر وزش باد موج میزند، تفاوت این است که حرکت کوانتومی سه بعدی است.
این حوزه دو مفهوم بسیار قدرتمند واقعیت را به رسمیت میشناسد. اولین تصویر این است که جهان فیزیکی در واقع دریای از چرخش، ارتعاش و بیتفاوت بودن بیشکل است. چیزی که ما به عنوان اشیاء میبینیم در واقع فقط اشکال متمرکز این “کوانتا” هستند که از نظر چگالی و شکل متفاوت هستند. ثانیا، وحدت کوانتومی ایده غیرمحلیت(غیرمحلی بودن) را مطرح میکند. دیوید لورنز، محیط شناس، این را اثر پروانهای مینامد، زیرا به این معناست که «بال زدن پروانهای در برزیل میتواند گردبادی در تگزاس به راه بیندازد». غیرمحلیت معتقد است که همه چیز در جهان -از کوچکترین تا بزرگترین مقیاس- بر هر چیز دیگری تأثیر می گذارد.
هسته اصلی خشونتپرهیزی این ایده است که گاندی آن را وحدت قلب نامید. این ایده معتقد است که همه کس و همه چیز در عمیقترین و شدیدترین معنای کلمه متحد هستند و برداشت ما از جدایی یک توهم است و به همین دلیل باید با همه موجودات همانطور رفتار کنیم که دوست داریم با خودمان رفتار کنند. طبق این دیدگاه، وحدت قلبی که در جایی تمرین میشود، وحدت قلبی است که در همه جا انجام میشود. وحدت قلب فاصله بین ظالم و مظلوم را پر میکند. نقطه مشترکی پیدا میکند که هر دو بتوانند در آن بایستند. این مفهوم به خوبی با مکانیک کوانتومی و غیرمحلیت مطابقت دارد. در واقع، غیرمحلیت میتواند توضیح دهد چگونه گاندی، که فقط در هند کار میکرد، بر تاریخ ایالات متحده تأثیر گذاشت. مارتین لوتر کینگ جونیور زمانی که در دانشگاه تحصیل میکرد، در مراسم یادبود مرگ گاندی شرکت کرد. لوتر کینگ آثار گاندی را مطالعه کرد، از هند بازدید کرد و جنبش حقوق مدنی(آمریکا) را رهبری کرد. گاندی پیشبینی کرده بود که هند به مدلی برای سایر مبارزات خشونتپرهیز تبدیل خواهد شد.
آگاهی همچنین نشاندهنده احساس خودشناسی است. در قلمرو حیوانات، آگاهی فراگیر انگیزهای برای حفظ خود است. گاهی اوقات این انگیزه تا فرزندان و حتی کل گونهها گسترش مییابد اما واقعیت این است که همیشه دشمنی وجود دارد که باید از آن اجتناب کرد. این نشان میدهد که چگونه حیوانات میتوانند هم رقابت کنند و هم همکاری کنند. تهاجم از ابتدا در ذات آنها نهادینه نشده است، فقط هر کاری که میتوانند برای بقاء انجام میدهند. همزیستی نمونهای از یک سیستم بیولوژیکی است که نشان میدهد طبیعت فقط به تهاجم اعتقاد ندارد. این رابطهای است که در آن همه موجودات زنده به طور همزمان به یکدیگر کمک میکنند. این یک تقابل طبیعی است. انسانها توانایی منحصر به فردی دارند که با آگاهی حیوانی و آگاهی وحدت قلب فراگیر هماهنگ شوند. خشونتپرهیزی حرکت از اولی به دومی را تشویق میکند. این افراد باید جهانبینی قدیمی و منقطع را رها کنند و به جای آن هماهنگ با پیوند طبیعی جهان عمل کنند. در عین حال، خشونت ایده وحدت قلب را رد میکند و اصول مکانیک کوانتومی را نادیده میگیرد.
اصل جالب دیگر، اصل تطابق یا الگوهای طبیعی است. در هسته جهان، وحدتی تمایزنیافته وجود دارد. با این حال، همانطور که آگاهی به انرژی و ماده تبدیل میشود، الگوها ظاهر میشوند. انواع مختلفی از این الگوها وجود دارند و در هیچ مقیاسی نمیگنجند. فراکتالها یکی از روشهای درک این اصل هستند. آنها تصاویری هستند که شکلی کهنالگویی به خود میگیرند و آن شکل را در سطوح مختلف بازتولید میکنند. بسته به تعداد تکرارها، تصویر میتواند بسیار ساده یا بسیار پیچیده باشد.
طبیعت، یک فرکتال غیرقابل تصور پیچیده است. این فراکتال سه بعدی است، در مقیاسی عمل میکند که شامل همه چیز از اتمها تا کهکشانهاست و دارای کهنالگوهای متعددی است. در واقع، این پیچیدگی شگفتانگیز به حدی افزایش مییابد که تمام تمایزها را از بین میبرد و در قلمرو بیشکل وحدت که قبلا در مورد آن بحث کردیم، محو میشود. با این حال، پیچیدگی فراکتال طبیعت دغدغه ما نیست؛ بلکه ما باید به سادگی شگفتانگیز کهنالگوهای آن توجه کنیم. تمام قدرت انسان بر طبیعت، محصول توانایی تشخیص این الگوهاست.
اولین و بارزترینشان، الگوی انرژی چرخهای است. فصلها سال به سال تکرار میشوند. خورشید به طور یکنواخت طلوع میکند. آب تبخیر میشود و دوباره به صورت باران میبارد. به قول معروف تاریخ تکرار میشود. چرخهها تجدید مداوم فرآیند جاری را نشان میدهند. خشونتپرهیزی نیز هیچ هدف نهایی را در نظر نمیگیرد. همانطور که گاندی گفت: «وسیلهها همه چیز هستند» این یک شعار نیست؛ واقعیت وضعیت ماست. خشونتپرهیزی معتقد است که وسیلهها از اهداف جداشدنی نیستند و خود را با این الگو هماهنگ میکند. در عین حال، خشونت از این الگو فاصله میگیرد زیرا معتقد است هدفی وجود دارد که مهمتر از وسیله است. یک قُلدر برای رسیدن به هدفاش به کودک دیگری مشت میزند؛ خواه این هدف غذا باشد یا تایید برتری او. درباره جنگ در عراق نیز رهبران آمریکا معتقدند که با جنگ، اشغال و شکنجه، دموکراسی و صلح شکوفا خواهد شد. اخبار منتشره درباره جوخههای مرگ و جنگ داخلی نشان میدهد که تحقق صلح از طریق وسایل خشونتآمیز غیرممکن است.
الگوی دیگر (حداقل در دنیای پدیداری) الگوی دوگانگی است. این الگو معقتد است که جهان پدیداری بر مبنای تضادها عمل میکند. مثلا سیاه به سفید اشاره میکند و درون به بیرون دلالت دارد. با یادآوری اینکه وحدت در هسته جهان است، می بینیم که همه پارادوکسها میتوانند با هم آشتی کنند. حتی خلاء هم بخشی از کل است. همانطور که گاندی گفت: «تنها حقیقت پایدار خواهد بود. بقیه چیزها توسط جریان زمان از بین خواهند رفت.» خشونتپرهیزی و خشونت نیز طبق این الگو عمل میکنند زیرا بر مواضع محکم و تکنقطهای استوار است. ولی تفاوت آنها در این است که خشونتپرهیزی معتقد است که درگیریها اساساً سطحی هستند، در حالی که خشونت، درگیری را آشتیناپذیر میداند. خشونتپرهیزی تلاش میکند تا بخش واقعی حریف را پیدا کند. برای قطبی کردن بیشتر وضعیت تلاش نمیکند. خشونتپرهیزی تنها با الگوی دوگانگی عمل نمیکند، بلکه فراتر از آن نیز عمل میکند. خشونت، با در نظر گرفتن اینکه برنده درگیری، صاحب همه چیز میشود، نمیتواند فراتر از این الگو را ببیند.
الگوی ارتعاش نیز بسیار قدرتمند است. این الگو معتقد است که همه چیز در حرکت است. تصویر ما از پارچه تخت کوانتومی راهی برای درک این قانون است. اگر هر بخش خاصی از پارچه تخت کوانتومی بررسی شود، خواهیم دید که دائماً در حرکت است. هیچ چیز فیزیکی هرگز کاملا ساکن نیست. مطابق با این الگو، خشونتپرهیزی بر یک هدف مشخص تمرکز نمیکند. بلکه، به طور مدام روشهای خود را بازنگری میکند. اما خشونت با این امر مخالف است چرا که میپندارد میتواند به ثبات کامل دست یابد. قُلدر معتقد است که می تواند برای همیشه در بالای زنجیره غذایی باقی بماند. اگر او جریان اساسی خود را درک کند، ممکن است با این شدت به مبارزه ادامه ندهد.
همه این قوانین را نیز میتوان با هم ترکیب کرد. وقتی این الگوها را متمایز میکنیم، فقط برای درک بهتر خودمان است. به عنوان مثال، مولکول دیانای(DNA) ترکیبی از هر سه این الگوهاست. اگر از چشم یک پرنده مشاهده شود، مارپیچ دوتایی مولکول دیانای، به صورت دایره ظاهر میشود. در حالی که اگر از پهلو به آن نگاه شود به صورت موجدار به نظر میرسد. هنگامی که این دو الگو در یک شی سه بعدی ترکیب میشوند، مارپیچ دوتایی پدید میآید. در طبیعت، همه این الگوها صرفا جنبههایی از یک تصویر منفرد و خودسازمانده (قادرند خود را سازماندهی کنند) هستند که در اصل، کل را مجسم میکند. واقعگرایی در این کل نمیگنجد. شاید هم زمانی میگنجید. اما ایمانش به خشونت و جدایی، آن را انگلی کرده است. درست همانطور که علم نیوتنی با به چالش کشیدن شدن توسط نظریههای اینشتین فرو ریخت، چارچوب واقعگرایانه نیز نمیتواند در برابر خشونتپرهیزی اصولی ایستادگی کند. خشونتپرهیزی با تعهد خود به اتصال و انعطافپذیری میتواند زمینهساز یک رابطه جدید بین انسانها، زمین، حیوانات و همه اینها باشد.